تلنگری با فروغ/ تورج عاطف

نامش فروغ الزمان  بود . فروغی  که هیچگاه در زمان  اسیر نشد  و همواره در پی عصیان و تولد دیگری  بود

او از رنج ها و شادمانی ها و بی گمان ز عشقی می گفت که حکایت بی زمانی را برایش ترجمان کرده اند.تولدش فروغ شعر است و معنی عشق  را فرخزاد کرد  

عمرش را به چهار فصل تقسیم کرد

اسیر

دیوار

عصیان

تولدی دیگر

                                          چه زیبا زندگی که از اسارت و دیوار خسته  شدو آن را شایسته فروغ و فرخزادی زندگی ندانست  پس عصیان کرد و تولد دیگری را جشن گرفت  

 می گویند سهراب سپهری  در رثای فروغ شعر " دوست " را سروده است

 و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصله ی نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم

 سهراب و خیلی ها اسیر لب هیچ شدند وقتی که  فروغ شعر رفت و  تنهائی آنقدر بی کران شد که حتی برای خوردن سیبی هم همراهی نبود و این دلتنگی سهراب برای "دوست "بارها در اشعارش وجود دارد که بی گمان مشهور ترین آنها در این قطعه است

دو قدم مانده به گل

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد

در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور

و از او می پرسی

خانه ی دوست کجاست؟

.

خانه دوست کجا بود ؟  از دوست در شعر سهراب گفتم که حکایتی از فروغ را داشت اما خانه فروغ کجاست ؟

شاید باید این خانه را در بابا باغی تبریز و جذامخانه آنجا یافت . جائی که فیلم خانه سیاه است را فروغ فرخزاد  کارگردانی کرد. ابراهیم گلستان تهیه کننده این اثر می گوید "دنیا زشتی کم ندارد، زشتی‌های دنیا بیشتر بود، اگر آدمی بر آن‌ها دیده بسته بود. امّا آدمی چاره‌ساز است"

چاره خانه سیاه جذامخانه بابا باغی  فروغی بود که آنجا روشن کرد . او مصداق شعر خودش شد

من از شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

او پند سهراب رفیق دیرینش را گوش نداد که گفته بود

 به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

فروغ آمد و با چراغی از مهربانی و دریچه ای که خوشبختی را فریاد می زد و خانه سیاه را تبدیل به خانه دوست کرد .

کاش شعر زندگی شاعرانی چون فروغ بیشتر داشت تا با اکسیر عشق بر  اسارت و دیوار عصیان کنند و تولد دیگربرای روزگار بسازند


رفاقت با دروغ !/ تورج عاطف                              

آنها که خود را به روح ساده دلم می بندند کاش آزادم کنند از این بند !

آنها سوار بر مرکب روح ساده دلانند!

آنها لاف جنگ می زنند با دشمنان خیالی در دیار خیالی

 و

هر گز نجنگیدند با دشمن  حقیقی که در درونشان می پرورند

دشمنی که حقیقت نام دارد !

" بهرام بیضائی "

روزگارمان پر شده از دشمنی با  حقیقی  که بی بدیل است  زیرا مگر  حقیقی تر از خود " حقیقت " یافت می شود ؟ دشمنی با حقیقت را چگونه ترجمان می توان کرد ؟ تنها  واژگانی که  می توان برای آن ساخت این  است " رفاقت با  دروغ "

چه آسان دروغ حاکم بر ما شده است . به راحتی دروغ گفته می شود و گوئی  حکایت  امپراطور هخامنشی هر دم تکرار می شود که چنین گفت

. اهورا مزدا این کشور را ، از دشمن ، از خشک سالی ، از دروغ حفظ نماید .

اما شاید این روزها که در بی کران تحریم ها که ماحصل اقتصاد تک محصولی و سومدیریت و عدم روابط مبتنی بر منطق با جهان و. به خشکسالی رسیده ایم و بجای صداقت با مردم همه سختی ها و نابخردی را به گرده دشمن می اندازند و برای این کار از ابزار دروغ استفاده می کنند بی گمان می توان  این دعا را این گونه دوباره نگاشت

 .

خداوند این کشور را ، از دروغ، از دروغ و از دروغ حفظ نماید !

فریاد ها را می شنویم . استراماچونی از دروغ می گوید و کالدرون هم از دروغ می گوید  همان طور که کی روش و  برانکو و ویلموتس و شفر و. هم از دروغ می گفتند .  دروغ گوئی بعنوان یک حربه مدیریتی ( اگر مدیریتی باشد!) استفاده می شود. افرادی که  سالها دور و یا نزدیک سو مدیریتشان آشکارا شده بود حالا بعنوان ناجی می توانند کاررائی داشته باشند ؟  پاسخ  به این سوال روشن است

 به کل مجموعه مدیریتی باشگاه های سرخابی و فوتبال و ورزش و بنگرید . جماعتی که برای حفظ خود چون بسیاری از مسئولین  همواره دروغ می گویند  جز خشکسالی و دشمنی با این آب و خاک چه دستاوردی داشته و دارند ؟ امروز خارجی ها و به قول آقایان بیگانگان هم با شگفتی فراوان از این میزان از دروغ  یاد می کنند ودیگر حکایت های با سفسطه و فرار رو به جلوئی که بی کران در این دیار شاهد آن هستیم قابل هضم نیست . حکایت این دیار نه دشمنی است و نه بی گمان خشکسالی که تنها   دروغ  است و بزرگ دروغگویانی  که می پندارند سوار بر گرده ساده لوحان به روایت بیضائی هستند مردمانی که دروغ را برای   ساختن دوزخی نه برای خود که برای ما می گویند 


زخم نیزه نادانی / تورج عاطف

پیر سینما از تولد  خسته نمی شود و چنین است که فیلمها و تئاترها و کتابهایش می آیند  تا طلوع مهری باشند بر ُآسمان تاریک جهل سالهای طولانی .

 چه استعاره زیبائی را بهرام بیضائی در مورد جهل دارد

"با شما
از زخمی سخن می گویم
برآمده از نیزه های نادانی
و ما همه قربانی ِ آنیم.
کسی دوستدار حقیقت نیست
همه دوستدار مصلحت اند"

و او نگاشت  و تئاتر وفیلم  ساخت تا حقیقت متولد شود و جشن تولدی از صداقت و مجلس ترحیمی برای مصلحت  همیشه بگیرد  اما در 81 سالگی او  خسته از پنجم دی ماه سالروزش شده است . پنجم دی هفده سال پیش زمین بم لرزید و ایران ما را سراسر از غم کرد  و چهار سال بعد از آن  در همین روز رفیق بزرگوارش  اکبر رادی نمایشنامه نویس و داستان سرای معاصر ایران را از دست دادیم و  حال پس از دوازده سال گذشتن از رثای اکبر رادی بار دیگر 5 دی است و  استاد  دور از سر زمینی که بی کران به آن عشق می ورزد ناباورانه می بیند  که  ایران در  غم فرزندانی نشسته است که تنها سوال داشتند که چرا باید خون دلهائی که صرف این شد که ایران گوهری تابان شود تبدیل به خون های روی زمینی شد  که ایران را تبدیل  به کلبه احزان کرده است.

 این روزها بیضائی و بی شمار ایرانیان و هر کسی که قلبی در سینه و  اندک انصافی  دارد قاطعانه  می داند که پند خواجه شیراز یعنی  کلبه احزان  شود روزی گلستان غم مخور کاری بس ناممکن در این روزگار  شده است و واقعیت تلخ چه آشکارا آفتابی دارد

استاد بار دیگر  ترس از سرپوشهائی دارد که واقعیت های را بپوشانند و به قول خودش دوستداران مصلحت در این دیار چون بیشتر تاریخ فاتح بر عاشقان حقیقت شوند و از این رو است که از تولد  و جشن و آئین رو گردان است زیرا زخم نیزه نادانی هر دم رنج بیشتری به  پیکر این دیار می دهد  و گوئی خیال ندارد که اندک  فرصتی به جان  دردمند ایران زمین   برای تجدید قوا دهد و به قول بیضائی عزیز سیاه تر از این سیاهی  وجود ندارد  و شاید امشب در  هشتاد و یکمین  گردش روزگاراو هم چون رفیق دیرینه اش محمود دولت آبادی تنها یک آرزو کند  که

 ای سرزمین! کدام فرزندها. در کدام نسل تو را آزاد آباد و سربلند.

با چشمان باور خود خواهند دید ؟ ای مادر ای ایران!

جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت ؟ چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد. ای ما نثار عافیت تو

استاد بیضائی باشد که سالها سپری باشید برابر نیزه نادانی همان گونه که همیشه  بوده اید 
 


نازنین مریم / تورج عاطف

 نام مادر مهربانم " مریم " هست و  ترانه " جان مریم "   یاد آورش و شیرین خاطره کودکی از مردی  است که امروز سالگرد تولد  90 سالگی اوست  

باز دوباره صبح شد، من هنوز بیدارم

کاش می‌خوابیدم، تو رو خواب می‌دیدم

خوشه غم، توی دلم
زده جوونه، دونه به دونه
دل نمی‌دونه
چه کنه با این غم؟

آی نازنین مریم… آی نازنین مریم

.

او مصداق شعر " شب  سرد زمستانی"  نیما یوشیچ بود که روزگاری آن را  بسیار زیباخواند  . آن شعر چنین آغاز می شد

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

و به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد

چراغی که داغ تر و بی گمان نورانی تر از خورشید بود متعلق به صدای  مردی  است که از جنس نور بوده و محمد نوری نام داشت اگر چه جسم خاکی اش دیگر نیست ولی یادش  ماندنی است و آن جاودانه   سروده دختر زمستانی شعر ایران فروغ فرخزاد  در موردش صادق است

. صدا، صدا، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفهٔ معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا، صدا، صدا، تنها صداست که می‌ماند

و بی گمان صدای او است که همواره خواهد ماند چون طنین شعر حافظ در این یلدائی ایام  و یا حکایتهائی که در شاهنامه برایمان سروده است حکیم طوس  و یادآورعشقی است  که هنوز  هم خیلی از ما به ایران زمین  داریم و آن را  با خواندن آنها در شب های یلدا و صبح نوروز  به خفتگان این خاک پر گهر  یاد آوری می کنیم  همان یاد آوردنی که ترکیب نادر ابراهیمی نازنین و استاد محمد نوری برایمان جاودانه چنین ساختند

 

 ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود
خون دل‌ها خورده‌ایم، خون دل‌ها خورده‌ایم

ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود
رنج دوران برده‌ایم، رنج دوران برده‌ایم

 این خون دلها و رنج دوران ها است که در پهنه تاریخ بوده اند ولی دل که به شوق وطن باشد ناخود آگاه می خواند

آه ای وطن عطر توهمیشه بر لبم
با مهر تو ستاره درخشد بر شبم
به دشت تشنه شکوه بارانی
سرود پاکی، شعر بهارانی
غروب ما را پیام خورشیدی
طلوع بودن طلوع امیدی

و  امید که دلهایمان هنوز هم قدیمی  باشد آن گونه که استاد نوری برایمان چنین  خواند

میشه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره ، ما رو تو خواب جا بذاره
دلم از اون دلای قدیمیه از اون دلاست
که می‌خواد عاشق که شد
پا روی دنیا بذاره
و عشق بی گمان ارزش هماوردی با دنیا را دارد


حکایت مشروطیت/تورج عاطف پیام دوشم از پیر می‌ آمد بنوش باده که یک ملتی بهوش آمد هزارپرده زایران درید استبداد هزار شکر که مشروطه پرده پوش آمد زخاک پاک شهیدان راه آزادی ببین که خون سیاوش چنان بجوش آمد برای فتح جوانان جنگجو، جامی زدیم باده وفریاد نوش! آمد "عارف قزوینی " تابستان به مرز نیمه می رسد دلهای آنهائی که تاریخ ایران را می دانند و حکایت شور و شوقی ملتی را می خوانند با واژه مشروطیت یاد شجاعت و عشق ن و مردانی می کنند و شاید بیاندیشند گذر زمان تا چه
جماعت پهلوان پنبه / تورج عاطف من به قیمت خونم این مردم را، این رعیت مردم را شناخته ام ، گل محمد. مردمی که تا بخواهی طمعکار هستند و در همان حال مثال مورچه، به کمترین رزق و روزی هم قانعند. جماعتی ذلیل و دروغگو که امید و آرزوهایشان هم مثل خودشان ذلیل و کوچکند. این جور آدمها مرد کارهای بزرگ نیستند. پیش پای پهلوان زانو میزنند ، پهلوان را می پرستند ، اما خودشان پهلوان نیستند. نمی توانند پهلوان باشند . حتی اگر کسی پیدا بشود که بخواهد این مورچه ها را از زندگی
حکایت نهنگ و اژدها / تورج عاطف یکی از مسائلی که در آغاز سال اختلافی بین مردم انداخته بود گذاردن نام " اژدها " یا " نهنگ " بعنوان نام سال بود . البته در ریشه این نامگذاری بر سالها اختلاف نظر بسیار است زیرا اصولا این نوع نامگذاری ها بر اساس باورهائی که در نزد فاتحین ایران خصوصا مغولهابوده وارد فرهنگ ما شده است ایرج ملک پور - منجم و استاد مؤسسه ژئوفیزیک نجوم و فیزیک فضا گفته است که اسامی ۱۲ حیوان تقویم ترکی مغولی شامل: مار، اسب، گوسفند، میمون، مرغ، سگ، خوک،

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین اشعار برای تو که نیستی digital marketing ارز های دیجیتالی آپشن خودرو | گندم کار آموزش پرورش بوقلمون دیبا دانلود|دانلود فیلم و سریال جدید